واقعیت پارت هشت
از جین خواستم بریم بیرون
اما گفت وقتی مامان بابام باهات اشنا شدن
_جون ممنننن
_باشه
رفتیم بیرون
بهش پیشنهاد دادم بریم رستوران و قبول کرد
وقتی رفتیم تو رستوران سریع به جین گفتم نه
_چرا
_مامان بابام هستن
_خب باید ازشون پنهان کنی؟
رفتم تو به جین گفتم بیرون بمونه
_مامانننن
_جیسووو
_خب مامان من تنها نیومدم
_با کی اومدی
_اممم
_پسر؟
_ام
_ام ام نکن بگو اره
_اره اما
_تو این سن؟
_من ده سالمه؟
_نه
_پس چی میگی
_چیزی که میشنوی
به حرفش احمیت ندادم
رفتم پیش جین
_بیا
رفتیم طبقه دو تا مامان بابمو نبینم
اما گفت وقتی مامان بابام باهات اشنا شدن
_جون ممنننن
_باشه
رفتیم بیرون
بهش پیشنهاد دادم بریم رستوران و قبول کرد
وقتی رفتیم تو رستوران سریع به جین گفتم نه
_چرا
_مامان بابام هستن
_خب باید ازشون پنهان کنی؟
رفتم تو به جین گفتم بیرون بمونه
_مامانننن
_جیسووو
_خب مامان من تنها نیومدم
_با کی اومدی
_اممم
_پسر؟
_ام
_ام ام نکن بگو اره
_اره اما
_تو این سن؟
_من ده سالمه؟
_نه
_پس چی میگی
_چیزی که میشنوی
به حرفش احمیت ندادم
رفتم پیش جین
_بیا
رفتیم طبقه دو تا مامان بابمو نبینم
- ۱۱.۱k
- ۲۹ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط